خودشناسی هیجانی

خودشناسی هیجانی نوع­ی از آگاهیست، آگاهی از احساسات وهیجانات، دو واژه احساس وهیجان در مبحث هوش هیجانی وکتاب‌های مرتبط به جای یکدیگر به کار می­روند و در نهایت هم آسیبی به خروجی کار نمی­زند ولی در علم روان شناسی این دو واژه با یکدیگر متفاوت است.

تفاوت احساس وهیجان: این دو مفهوم متفاوت هستند

احساسات معمولا به تجربات عاطفی پایدارتر و عمیق‌تر اشاره دارند در حالیکه هیجانات معمولا واکنش های آنی و شدیدتری هستند که به موقعیت‌ها یا محرک‌های خاصی پاسخ می­دهند.

جنبه های کلیدی خودشناسی هیجانی

1.ماهیت احساسات وهیجانات

2.پذیرش ومدیریت هیجان

قبل از اینکه هرکدوم از زیر مجموعه‌هارو توضیح بدم دوست دارم به این موضوع بپردازم که چرا شناختن احساسات موضوع مهم و کاربردی است.

احساسات نقش مهم و پررنگی در زندگی روزمره ما دارند، البته این تاثیرات بسته به مدیریت ما میتونن مفید یا زیان بار باشند.

احساسات می­توانند عامل انگیزشی برای شروع کار باشند

فقط کافیه به زندگی خودتون نگاه کنید،به تغییراتتون اونوقت متوجه میشید قبل از هر تصمیم و عملی در زندگی یه احساس اونجا توی پشت صحنه کار نشسته و داره با تمام نفوذش روی انتخابتون تاثیر می­گذارد.

یک مدل در علم روان شناسی وجود دارد که می­گوید:

فکر احساس را می­سازد، احساس تاثیرات بدنی می­گذارد و در نهایت منجر به عملی خاص می شود و این عمل برای ما تجربه وباور می­سازد وحالتی چرخه مانند به خود می­گیرد، این رویکرد در بسیاری از نظریه ها ومکاتب روان شناسی وعلوم اعصاب پذیرفته شده است وبه نظریه پرداز خاصی نسبت داده نمی­شود.

[شناخت درمانی که توسط بک والیس توسعه یافته است براساس این است که افکار ما بر احساسات ورفتار تاثیر می­گذارند.

در روان تحلیلگری هم فروید به ارتباط بین افکار واحساسات وتاثیر آن به رفتار توجه داشت.]

حالا میخوام به معرفی یه آزمایش«لوبوتومی» بپردازم که تاثیر احساسات بر انگیزش را اثبات می­کند، لوبوتومی نوعی جراحی مغزی است که در قرن 20برای درمان برخی بیماری‌های روانی مثل افسردگی و اظطراب شدید باب شده بود، پروسه خطرناک لوبوتومی با ایجاد برش وآسیب به لوب پیشانی مغز پیش میرفت

که در نتیجه آن بیماران در حالت بی‌تفاوتی حسی، شناختی، عاطفی و درنهایت  عملی نسبت به دنیا قرار می­گرفتن . (این جراحی امروزه منسوخ شده وغیر اخلاقی به شمار می­رود.)

شناخت وماهیت احساسات

احساسات چیا هستن و چطور باید تفکیکشون کرد؟

درعلم روان شناسی یه مدل داریم به نام چرخ احساسات پلانچیک که برای توصیف  و شناسایی احساسات انسانی به کار می­رود.

در این مدل احساسات به دو گروه اصلی و پیچیده تقسیم می­شوند.

احساسات اصلی مثل:خوشحالی ،غم، خشم، ترس، اعتماد، حیرت، انتقام و انتظار است، پلاچیک معتقد بود احساسات اصلی با یکدیگر ترکیب می­شوند و احساسات پیچیده را می­سازند.

برای مثال:

احساس پیچده عشق ترکیبی است از شادی و اعتماد

احساس پیچیده پشیمانی ترکیبی است ازبیزاری و ناراحتی

[احساسات ساده بطور مستقیم وسریع در پاسخ به محرک ظاهر می­شود در حالیکه احساسات پیچیده نیاز به تفکر وتوصیف بیشتری دارند

شاید الان که یه دید کلی از احساسات پیدا کرده اید واستون سوال پیش بیاد احساسات منفی مثل غم مثل خشم چه کارایی دارند؟

کارایی احساسات منفی

تمام احساسات چه مثبت و چه منفی برای بقای ما لازمه، اگه که به روند تکاملی خودمون نگاه کنید متوجه تاثیر این احساسات دربقا می­شید، برای مثال انسان‌های اولیه‌ی نترس وبی پروا که ترس رو به عنوان زنگ هشداری نشنیدن پس لانه‌های محکم و امن نساختن، بی پروا به شکار رفتند و بله هرگز هم بازنگشتند.

میخوام از زندگی گذشته‌ها بیارمتون به زندگی امروز به اینکه بگم حتی الانم این احساسات منفی به بهزیستی ما کمک می­کنند؛ مثلا احساس تنفر شاید به نظر آزاردهنده بیاد ولی همین حس مارو از چه رابطه‌هایی نجات داد«اکس هاتونو به خاطر بیارید»

سال‌ها پیش در رابطه با آدمی بودم که بهم بی‌توجهی می­کرد ومدام منو ناراحت میکرد وحتی بابتش عذر خواهی هم نمی­کرد، مجموعه‌ی این رفتارها باعث شکل گیری حس تنفر در من شد و این احساس بهم کمک کرد از آدمی که مناسب من نیست فاصله بگیرم. «تنفر اومده که به ما بگه از منبع تنفر فاصله بگیریم تا بقا یا بهزیستی پیدا کنیم»

بریم سراغ یه حس ناخوشایند دیگه به نام ترس،چه ترسهایی از امتحانات که باعث شد ما خودمون رو آماده اون امتحان کنیم و در واقع مارو نجات داد از اون امتحان ولی خوب ترس وهر احساس دیگه ای مثل یک نمودار زنگوله ای هست ینی وقتی بیشترین فایده رو دارد که به یه میزان متوسط تجربش کنیم، چون اگه کمتر از یه حدی باشه که اصلا قدرت انگیزشی بودن خودشو از دست میده واگر هم خیلی بیش از حد تجربه بشه کارآمدی مارو میگیره.

تاحالا به این موضوع دقت کردیدکه چرا چیزی منو خشمگین میکنه ولی دیگری که در موقعیتی شبیه من بوده رو نه؟

خوب خیلی ساده است این برمیگرده به باورهای منحصر به فرد هرکسی، به گذشته وتجربیات شخصی وسطح اضطراب بدنش در اون لحظه،به یه نکته ی جالب اشاره شد به بدن به جسم پارت بعدی مفصل راجب تاثیراتش توی احساسات با یه تمرین واستون میگم.

پذیرش ومدیریت هیجان

هیچکس نمیتونه بگه تحمل احساساتی منفی مثل غم و تنفر خوشایند وبدون چالشه اینجاست که باید دست به دامن ذهن اگاهی شد بزارید با یه تمرین جلو بریم:

الان چه احساسی داری؟

کجای بدنت تجربش میکنی؟

چه شکل یا حتی رنگی میتونی بهش بدی؟

مثال می­زنم:

من دارم احساس غم رو تجربه می­کنم

توی قفسه سینه ، حتی به شکل یه گرفتگی حتی توی گلوم

بهش شکل یه گوی میدم، یه گوی آهنین وسنگین

این گوی سنگین مدام توی قلبم در حال ضربه زدنه درانتظار آزاد شدنه،بهش اجازه میدم خودشو نشون بده،گوی سنگین غم من احساست میکنم ،میبینمت.

همین واسش کافیه همین که حس کنه دیده شده وبهش پرداخته شده یواش یواش رخت میبنده ومیره.

الان می­تونید گریه کنید،گربتونو در آغوش بگیرید، با عزیز امنی حرف بزنید تا بتونید بیشتر کندوکاو کنید ،این حس رو بهتر بشناسیدش بدونید اومده بود که چه پیامی بهتون بده.

احساسات همینن دیگه .

میان درگیرمون میکنند و میرن.

اما این رفت وآمدها بیهوده نیست، معنایی پشتشه، وقتی که بفهمی اون احساس چرا اومده اونوقته که احساست رسالت خودشو انجام داده.

بریم یه تمرین دیگه انجام بدیم، شروع کنید به نفس کشیدن آگاهانه یعنی دقت کنید به دم و بازدم، اگه وسطش حواستون پرت میشه یا احساسات ناخوشایند واستون بالا میاد، نگران نشید و  خیلی آروم دوباره تمرکز رو بدید به دم وبازدم بدنتون، از احساسات فرار نکنید اجازه بدید بیان وگذر کنن.

و درنهایت فراموش نکنید که پذیرش احساسات یک اتفاق نیست، یک فرآینده پس بهش زمان بدید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید